این داستان بسیار انسانی و زیبا در مورد شاهزاده خانم رفیع (پدرش دوست داشتنی است اما ناتوان است - اجرای فراموش نشدنی اس. نویمان) و پادشاه جوان خوب، خوب، مهربان و اصولگرا (شاهزاده) که سعی می کند قلب آرام او را برای ازدواج با او مهربان کند. پس از رد شدن (او بسیار دمدمی مزاج است)، او نتیجه می گیرد که او را بهتر کند. او به عنوان باغبان در قلعه او (در خفا) شروع به کار می کند و متوالی او را به هوش می آورد... داستان زمانی ادامه می یابد که شاهزاده خانم اصلاح شده و پادشاه جوان (او بعداً هویت واقعی خود را می فهمد) باید از نیروهایی که پدر شاهزاده خانم (پادشاه پیر) فرستاده است (البته او توصیه های بد و بدی از مشاوران دریافت کرده است) پناه ببرند. آنها باید به چندین خانواده معمولی و فقیر پناه ببرند که همیشه بسیار صمیمی هستند و به آنها کمک می کنند ... البته داستان پایان خوشی دارد.